کد مطلب:315424 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:235

مشرف شدن زهیر به خدمت حضرت عباس و عرایض وی به آن جناب
و در نقل دیگر است كه زهیر رضی الله عنه آمد نزد عبدالله بن جعفر بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت او و گفت: یا اخی ناولنی الرایة برادر علم و بیرق را به من بده عبدالله گفت: مگر در من ضعفی و عجزی از حمل رایت مشاهده می كنی؟ زهیر گفت نه. و لیكن مرا به آن احتیاج است. پس رایت را گرفت و آمد به نزد عباس بن امیرالمؤمنین علیه السلام عرض كرد: یابن امیرالمؤمنین علیه السلام ارید ان احدثك بحدیث و عیته می خواهم حدیثی كه شنیده ام برای شما بگویم عباس علیه السلام فرمود: حدیث را بگوی كه وقت آن فوت می شود حدث و لا حرج علیك فانما تروی لنا متواتر الاسنادی زهیر گفت: یا اباالفضل علیه السلام پدر تو چون اراده تزویج مادرت ام البنین علیهاالسلام نمود، نزد برادر خود عقیل كه عارف بود به انساب عرب فرستاد و گفت می خواهم كه خواستگاری كنی برای من زنی از خانواده های حسب و نسب و شجاعت برای آنكه خداوند از او پسری شجاع به من عطا كند كه بازو و ناصر فرزند من حسین علیه السلام باشد و مواسات كند او را به نفس خود در طف كربلا و پدر تو تو را برای امروز خواست. پس كوتاهی نكن در حفظ حرم برادر و خواهران خود. از شنیدن این كلام لرزه بر اندام ابوالفضل علیه السلام افتاد. چنان پای در ركاب به تمطی و كشش آمد كه تسمه ركاب از قوت آن جناب گسیخت



[ صفحه 111]



و قطع شد و فرمود: یا زهیر تشجعنی فی مثل هذا الیوم والله لرأیتك شیئا ما رایته قط این را گفت اسب را به جانب قوم به وسط میدان حركت داد [1] و به روایت بعض كتب مقاتل به شمشیر خود قومی را می زد كه ده هزار بودند و گویا شمشیر او آتشی بود كه در نیزار افتاده باشد و این رجز را انشا می كرد:



انا الذی اعرف عند الزنجرة

بابن علی المسمی حیدرة [2] .



فاثبتوا الیوم لنا باكفرة

لعترة الحمد و سورة البقرة [3] .



تا آنكه از ابطال و بزرگان ایشان صد نفر را كشت غیر آنچه از عموم آن قوم كافر كشته شده بود [4] راوی می گوید: مارد بن صدیف ثعلبی ملعون دو زره تنگ حلقه پوشیده و خود قدیمه عادیه بر سر نهاده و اسب نجیب اشقری را سوار شد و نیزه ی بلندی به دست گرفت و به مبارزت عباس علیه السلام بیرون آمد و نعره زنان و غرش كنان تا آنكه نزدیك شد به آن سرور عالمیان. زبان نحس خود را گشود گفت:

یا غلام ارحم نفسك و اعمد حسامك و اظهر للناس و استسلامك فالسلامة اولی لك من الندامة پس گفت انی نصحتك ان قبلت نصیحتی حذرا علیك من الحسام القاطع و لقد رحمتك اذ رأیتك یافعا.

ای جوان به خودت رحم كن و شمشیرت را بیانداز و برگرد و خودت را نجات بده كه سلامتی تو بهتر از پشیمانی است [سپس گفت:] من تو را نصیحت كردم، اگر پند مرا بپذیری امانی است برای تو در مقابل شمشیرهای برنده و بدان كه چون تو را جوان دیدم دلم به رحم آمد.



و لعل مثلی لا یقاس بیافع

اعط القیاد تعیش بخیر معیشة



اولی لك من عذاب واقع [5] .



[ صفحه 112]



چون حضرت ابوالفضل علیه السلام كلام آن شقی بد نفس را شنید، فرمود:

انی اری حیلك فی مناح تذروه الریاح او فی الصخرة الاطمس لا تقبله الانفس و انا یا عدو الله و عدو رسوله فمعود للقاء الابطال و الصبر علی البلاء فی النزال و مكافحة الفرسان و بالله المستعان الیس اتصالی برسول الله و انا غصن متصل بالشجر و تحفة من نور جوهره و من كان من هذة الشجرة فلا یدخل تحت الزمام و لا یخاف من ضرب الحسام فانا ابن علی لا عجزت عن مبارزة الاقران و ما اشركت بالله لمحة بصر و لا خالفت رسول الله فیما امر و انا منه كالورقة من الشجرة و علی الاصول تثبت الفروع فخذ فی الجد و اصرف عنك الهزل الی فكم من صبی صغیر خیر من شیخ كبیر عندالله تعالی.

همانا من تمام حیله های تو را می بینم كه در نوحه گری و عجز و لابه ای كه باد آن را می پراكند و یا در صخره ی ناچیز و بسیار كوچكی كه به چشم نمی آید خلاصه می شود و حال آنكه ای دشمن خدا و رسول خدا (ص) من پرورش یافته ام كه با پهلوانان رو در رو شوم و بر بلایایی كه نازل می شود صبر كنم و با دلاوران پنجه در پنجه بیافكنم، تو را به خدا سوگند آیا جد من به رسول خدا (ص) نمی رسد، من شاخه ای متصل به درخت [نبوت] و قسمتی از نور وجود او هستم پس بدان، كسی كه (ثمر) چنین درختی باشد هرگز تسلیم نمی شود و از ضربت شمشیرها هراسی ندارد، هان [ای دشمن خدا] منم فرزند علی مرتضی (ع) كه از مبارزه ی با جنگاوران ترس به دل ندارم و هرگز به اندازه یك چشم بر هم زدنی هم به خدا شرك نورزیده ام و در آنچه پیامبرش فرموده مخالفتی نكرده ام، من در برابر (پیامبر) چون برگی از یك درختم و فرعیات همیشه بر اساس اصول بنا نهاده می شوند، پس تمام تلاشت را به كار گیر و یاوه گویی را رها كن كه چه بسا بچه كوچكی نزد خداوند متعال برتر از یك پیر سالخورده باشد.

پس انشاد فرمود به همان قافیه كه آن مردود گفته بود:



صبرا علی جور الزمان القاطع

و منیته لیس لها من دافع





[ صفحه 113]





لا تجز عن فكل شی ء هالك

حاشا لمثلی ان یكون جازعا [6] .



چون این كلام را از آن جناب شنید در غضب شد و نیزه حواله ی حضرت ابوالفضل علیه السلام نمود، آن حضرت نیزه او را گرفت و به سمت خود كشید كه نزدیك شد اسب در غلطد. پس مارد نیزه را واگذارد و دست بر شمشیر كرد حضرت عباس علیه السلام نیزه ی آن ملعون را به سوی او تكانی داد و فرمود: یا عدوالله امیدوارم از خداوند كه تو را به نیزه ی تو به درك واصل سازم و نیزه را به خاصره ی (تهیگاه) اسب او فرو برد. اسب مضطرب شد و مارد به زمین افتاد و از این امر خجالت شدید بر آن پلید روی داد و اضطربت الصفوف و تصایحت الالوف و شمر لعین چون دید كه از مغلوب شدن مارد اضطراب و ولوله در صفوف اهل ضلالت افتاد به اصحاب خود گفت: ویلكم ادركوا صاحبكم قبل ان یقتل [7] پس غلامی اسبی را كه طاویه می نامند خواست به مارد رساند و آن لعین فریاد زد یا غلام عجل بالطاویة قبل حلول الهاویة [8] جناب ابوالفضل علیه السلام جلوی آن غلام را گرفت و نیزه بر سینه او زد و او را به جهنم فرستاد و بر طاویه سوار شد و روی به مارد نهاد. پس پانصد نفر برای خلاص كردن مارد فرستادند تا آن ظالم را از چنگ آن سید غضنفر رهائی دهند. با نهایت استعجال روی به میدان قتال و جدال نهادند، حضرت ابوالفضل علیه السلام یك ذره از آن قوم جفاكار اندیشه و بیم به خاطر مبارك راه نداده خود را به مارد مردود رسانیده، نیزه را به نحر او فرو برد تا افتاد. پس سر او را گوش تا گوش برید و بر قوم حمله نمود. هشتاد نفر از ایشان را كشت و باقی روی به هزیمت و فرار نهادند و در خبری نقل شده كه طاویه مركبی از حضرت امام حسن علیه السلام بود كه در روز ساباط مدائن كه اموال او را به غارت



[ صفحه 114]



بردند [9] و خلخال از پای امهات اولاد او ربودند، طاویه را نیز به غارت بردند. و مرحوم لسان الملك در كتاب ناسخ التواریخ در خصوص شجاعت و حمایت ابوالفضل علیه السلام چنین گفته كه عباس علیه السلام مشكی برداشت و بر نشست و تصمیم گرفت و عزم نمود كه بهر كودكان آبی بدست آورد و این ارجوزه را متذكر شد:



لا ارهب الموت اذا الموت رقا

حتی اواری فی المصالیت اللقا



نفسی لنفس المصطفی الطهروقا

و لا اخاف طارقا اذ طرقا



بل اضرب الهام و افری المفرقا

انی انا العباس اغدوا بالسقا



و لا اخاف الشر یوم الملتقی



«من از مرگ در آن هنگامی كه صلا بردارد (آواز سردهد) هیچ ترسی ندارم، تا اینكه پیكر من نیز در میان دلیر مردان به خاك افتد - جانم فدا [و سپر بلای] حضرت مصطفی پاكیزه و طاهر كه من از درخشش هیچ صاعقه ای هراس ندارم - بلكه به سرها ضربه ای می زنم كه كلاه های مفرقی را می شكافد، منم عباس كه كارم سیراب نمودن تشنگان است و از مرگ در رویارویی با دشمن ترسی ندارم».

این را بگفت و اسب را به مهمیز انگیز داد و آهنگ ستیز و آویز كرد و با خشم عقاب و سرعت شهاب مانند صاعقه آتشبار جانب آب فرات گرفت و چهار هزار كماندار كه به فرمان پسر سعد - علیه اللعنة - نگاهبان فرات بودند و طریق شریعه را ودیعه سد اسكندر می نمودند به یكبار جنبش كردند. فوج از پس فوج چون موج پس از موج فرارسیدند و عباس علیه السلام را در تیره افكندند. عباس علیه السلام كه بچه شیر و ناف بریده شمشیر بود از جای نرفت. تیغ بكشید و مانند برق خاطف و صرصر عاصف خویشتن را بر یمین و شمال زد میمنه را به میسره در برد و میسره را به مینه در سپرد. هوا را از غبار قیرگون ساخت و زمین را از خون رنگ طبر خون داد و این حمله هشتاد تن از ابطال رجال را پای مال احمال ساخت و این رجز بگفت:



اقاتل الیوم بقلب مهتدی

اذب عن سبط النبی احمد



اضربكم بصارم المهند

حتی تحیدوا عن قتال سیدی



انی انا العباس ذو التودد

نجل علی المرتضی المؤید





[ صفحه 115]



«امروز با قلبی هدایت یافته می جنگم و از ذریه ی پیامبر اكرم (ص) دفاع می كنم - می زنم شما را با شمشیر بران هندی، تا اینكه از جنگ با سرور و مولایم پشیمان شوید - منم عباس مهربان و دلسوز، پسر همان علی (ع) كه مورد تائید خدا بود».

لشگریان چون این بدیدند پشت به جنگ دادند و روی به هزیمت نهادند. عباس علیه السلام چون شیر خشم آلود شریعه را پیمود و اسب به فرات در انداخت. از زحمت گیر ودار و شدت عطش با تنی تافته و جگری تفته، خواست تا زحمت ماندگی و سورت السورة الحده تشنگی را به شربت آب بشكند، دست فرا برد و كفی آب برگرفت تا بیاشامد، تشنگی سیدالشهداء علیه السلام در خاطرش صورت بست. آب را از كف برافشاند و مشك را پر آب نمود و از شریعه بیرون شتافت، مگر خود را به لشگرگاه برادر رساند و كودكان را از رنج تشنگی برهاند. با دلی پر از آرزو این رجز را بگفت:



یا نفس من بعد الحسین هونی

فبعده لا كنت ان تكونی



هذا حسین شارب المنون

و تشربین بارد المعین



هیهات ما هذا فعال دینی

و لا فعال صادق الیقین



«ای نفس بعد از حسین (ع) خوار باشی، هرگز نخواهم كه پس از او زنده باشی - این حسین است كه دست از جان شسته است و تو آب سرد و گوارا می نوشی؟ - به خدا قسم این شیوه ی دین من و رفتار یك فرد یا یقین نیست».

كمانداران راه بر او بستند و لشگر ابن سعد نیز از جای جنبش كردند و عباس علیه السلام را دایره كردند، در میان آوردند و آن حضرت چون شیر شری و شمشیر قضا می زد و می كشت. ناگاه «نوفل ابن ازرق - علیه اللعنة -» از كمین بیرون تاخت و به روایتی زین بن ورقا - علیه اللعنة - كمین نهاد و از پشت نخلی بیرون آمد و حكیم ابن طفیل - علیه اللعنة - سنبسی طائی او را معین گشت و تشجیع كرد. پس زید تیغ بر بازو و دست راست آن حضرت زد و از تن باز شد. عباس علیه السلام كه قلب پلنگ و جگر نهنگ داشت به جلدی و چابكی مشك را به دوش چپ افكند و تیغ به دست چپ گرفت، دشمنان را همی دفع داد. با دست چپ می زد و می كشت و می انداخت و می گفت:



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابدا عن دینی



و عن امام صادق الیقین

نجل النبی الطاهر الامین



نبی صدق جائنا بالدین

مصدقا بالواحد الامین



[ صفحه 116]



«به خدا سوگند اگر (چه) دست راستم را قطع نمودید ولی من از دین خود تا ابد حمایت می كنم، و همچنین از امامی كه حقیقتا به یقین رسیده و نوه ی پیامبری امین و پاكیزه است حمایت می كنم، همان پیامبری كه برایمان دین حقی آورده كه خداوند یگانه ی امین را تصدیق می كند.

این همی گفت و رزم همی زد تا از كثرت زخم و سیلان خون سستی گرفت. دیگر بار حكیم بن طفیل و یا نوفل بن ازرق از ورای نخله بیرون تاخت و دست چپ را از پایان بینداخت [10] مؤلف می گوید مابقی این بیان با چشم اشك فشان انشاءالله در فصل شهادت آن حضرت خواهد آمد.


[1] الانوار العلويه (شيخ جعفر نقدي). ترجمه: اي زهير در چنين روزي خوب مرا به شجاعت آوردي به خدا سوگند چيزي نشانت بدهم كه هرگز نديده باشي.

[2] منم آن كه در ميدانهاي نبرد شناخته مي شوم به نام آن علي (ع) كه او را حيدر مي گويند.

[3] امروز را به عنوان جنگ ما با كفر ثبت كنيد كه ما خاندان سوره ي حمد و بقره هستيم.

[4] اسرار الشهادات ج 2 ص 396.

[5] ترجمه: بسا [پهلواني] چون من، قابل مقايسه نيست با جواني چون تو. شمشيرت را بيانداز و با خوشبختي زندگي كن اين براي تو بهتر از عذابي است كه در راه است.

[6] ترجمه: بايد صبر كرد در برابر جور زمانه كه قطعي است و نمي توان امتحان و آزمايشهاي روزگار را از آن سلب نمود، بيهوده عجز و ناله نكن كه همه چيز هلاك مي شود، دور است از من كه بخواهم عجز و ناله كنم.

[7] واي بر شما، هم رزم خود را دريابيد قبل از آن كه كشته شود.

[8] اي جوان، طاويه (نام اسبي بوده) را زود برسان قبل از آنكه عذاب هلاك كننده فرا برسد.

[9] اسرار الشهادات ج 2 ص 397 تا 400.

[10] بحارالانوار ج 45 ص 40، عوالم ص 283، ناسخ التواريخ ج 2 ص 347.